نزدیک شب عاشورا، امام حسین علیه السلام یاران خود را به گرد خود آورد، امام سجاد علیه السلام مىفرماید: من با اینکه بیمار بودم، نزدیک شدم ببینم پدرم به آنان چه مىگوید، شنیدم رو به اصحاب کرد و پس از حمد و ثنا فرمود:
«اما بعد و انى لا اعلم اصحابا اوفى ولا خیرا من اصحابى و لا اهل بیت ابر ولا اوصل من اهل بیتى فجزا کم الله عنى خیرا ... ».
برادران و پسران و برادر زادگان و پسران عبدالله بن جعفر و زینب علیها السلام به پیش آمدند و گفتند: براى چه این کار را بکنیم؟ براى اینکه بعد از تو زنده بمانیم؟ هرگز، خداوند آن روز را براى ما پیش نیاورد.
حضرت عباس علیه السلام به عنوان نخستین نفر سخنانى به این مضمون گفت، و بعد از او دیگران نیز چنین گفتند.
امام حسین علیه السلام به پسران عقیل رو کرد و فرمود:«اى پسران عقیل! کشته شدن مسلم علیه السلام بس است، پس شما بروید، من اجازه رفتن به شما دادم».
آنها عرض کردند: «سبحان الله!» آنگاه مردم درباره ما چه مىگویند، ما بزرگ و آقا و عموى خود را که بهترین عموهایمان بود به خود واگذاریم و یک تیر باهم نینداختیم و یک نیزه و شمشیر به کار نبردیم، و ندانیم که به سرشان چه آمد؟ نه هرگز ما چنین کارى نخواهیم کرد، بلکه ما جان و مال و زن و فرزند خود را فداى تو مىسازیم، و در رکاب تو مىجنگیم تا به هر جا رفتى ما نیز همراه تو باشیم.
«فقبح الله العیش بعدک».
در میان یاران غیر بنى هاشم، مسلم بن عوسجه برخاست و گفت: آیا ما از تو دست برداریم؟ آنگاه ما چه عذر و بهانهاى در مورد حق شما به پیشگاه خدا ببریم؟ آگاه باش به خدا دست از تو بر نمىدارم تا نیزه به سینه دشمن بکوبم، و آنها را به شمشیر بزنم تا قائمه شمشیر در دستم مىباشد و گرنه سنگ به سوى آنها پرتاب کنم، سوگند به خدا دست از تو بر نمىدارم تا خدا بداند که ما حرمت پیامبرش را درباره تو رعایت نمودیم و اگر مرا هفتاد بار در راه تو بکشند و بسوزاند و زنده کنند تا دم آخر با تو هستم تا چه رسد به اینکه یک کشتن بیش نیست، و آن کشتن در راه تو کرامتى است که هرگز پایان ندارد.
پس از او «زهیر بن قین» برخاست و گفت: «سوگند به خدا دوست ندارم کشته شوم سپس زنده گردم، دوباره کشته شوم تا هزار بار و خدا به وسیله کشته شدن من از کشته شدن تو و جوانان از خاندانت جلوگیرى نماید».
گروهى از یاران نیز همین گونه سخن گفتند، امام از همه تشکر کرد و براى همه دعا نمود و به خیمه خود بازگشت. (1)
نیز روایتشده: امام حسین علیه السلام به یاران خود فرمود: خداوند جزاى خیر به شما عطا فرماید، و جایگاه آنها را در بهشت به آنان نشان داد، آنها در شب عاشورا مقام ارجمند خود را در بهشت دیدند، و به یقینشان افزوده شد، از این رو از شمشیر و نیزه و تیر، احساس درد و رنج نمىکردند و آنچنان در سطح بالائى از روحیه شهادت طلبى بودند، که براى وصول به مقام شهادت از همدیگر پیشدستى مىکردند». (2)
امام سجاد علیه السلام مىفرماید: من شب عاشورا نشسته بودم و عمهام نزد من بود و از من پرستارى مىکرد، در آن هنگام پدرم به خیمه خود رفت و جون (یا جوین) غلام ابوذر در نزد آنحضرت سرگرم اصلاح شمشیر آنحضرت بود و پدرم این اشعار را (که حاکى از بى اعتبارى دنیا است) خواند:
یا دهر اف لک من خلیل کم لک بالاشراق و الاصیل من صاحب او طالب قتیل والدهر لا یقنع بالبدیل و انما الامر الى الجلیل و کل حى سالک سبیلى
امام حسین این اشعار را دو یا سه بار خواند، من آن اشعار را شنیدم و مقصود امام را دریافتم، گریه گلویم را گرفت، اما خود را نگه داشتم و خاموش شدم و دانستم بلا فرود آمده است.
اما عمهام زینب علیها السلام تا آن اشعار را شنید، مقصود را دریافت، نتوانستخوددارى کند، گریه کنان بى تابانه به حضور امام دوید و گفت:
«وا ثکلاه! لیت الموت اعدمنى الحیوه ...».
امام به او نگریست و فرمود: خواهر جان! شیطان صبر شکیبائى را از تو نرباید، این را گفت: قطرات اشک از چشمانش سرازیر گشت و فرمود:
«لو ترک القطا لنام».
زینب عرض کرد: واى بر حال من، تو ناگزیر خود را به مرگ سپردهاى،و بندهاى قبلم را گستهاى و بسیار بر من ناگوار و دشوار است، این را گفت و مشت بر صورت زد، دست بر گریبان برده و آن را چاک زد و بیهوش به زمین افتاد.
امام حسین علیه السلام برخاست و آب به روى خواهر پاشید، و او را دلدارى داد و فرمود: آرام باش اى خواهر، پرهیزگارى و شکیبائى را که خدا بهرهات ساخته پیشه کن و بدانکه همه اهل زمین و آسمان میمیرند، و جز خدا هیچکس باقى نمىماند جد و پدر و مادرم بهتر از من بودند، بردارم حسن علیه السلام بهتر از من بود (همه از دنیا رفتند) و من و هر مسلمانى باید به رسولخدا صلى الله علیه و اله و سلم اقتدا کنیم.
خواهرم تو را سوگند مىدهم بعد از کشتن من گریبان چاک مزن، روى خود را مخراش، امام سجاد علیه السلام مىفرماید: آنگاه پدرم، زینب علیها السلام را نزد من آورد و نشاند و خود به سوى یارانش رفت. (3)
(شب عاشورا امام بود که زینب را دلدارى دهد و لى بعد از ظهر عاشورا چه کسى زینب علیها السلام را دلدارى داد؟!).
از وقایع شب عاشورا آنکه امام حسین علیه السلام و اصحابش مشغول دعا و تلاوت قرآن و نماز و مناجات بودند، به گونهاى که در روایت آمده:
ولهم دوى کدوى النحل ما بین راکع و ساجد و قائم و قاعد.
همین آواى پر سوز که از دلهاى پاکبازان و عاشقان خدا برمىخاست، باعثشد که سى و دو نفر از سربازان دشمن تحت تاثیر قرار گرفته، همان شب به سپاه امام حسین علیه السلام پیوستند. (4)
شب عاشورا، امام حسین علیه السلام تنها از خیمه خود بیرون آمد و براى شناسایى به طرف بیابان رفت و به بررسى بلندها و گوداها و فراز و نشیبهاى بیابان پرداخت، نافع بن هلال مىگوید: من پشتسر امام به راه افتادم (تا اگر از ناحیه دشمن به او آسیب برسد از او دفاع کنم) امام فهمید و به من فرمود: براى چه بیرون آمدهاى؟ عرض کردم: «از اینکه تنها بیرون رفتى پریشان شدم چرا که لشکر این طاغوت، در همین نزدیکى است».
امام فرمود: براى بررسى فرازها و گودالهاى این بیابان آمدهام، تا هنگام حمله دشمن و حمله ما، میدان و کمینگاههاى میدان را بشناسم.
نافع مىگوید: سپس امام بازگشت و دستم را گرفت و فرمود: همان واقع مىشود و وعده خدا خلاف ناپذیر است!! سپس به من فرمود: «آیا نمىخواهى شبانه بین این دو کوه بروى و جان خود را از این گیر و دار نجات دهى؟».
نافع تا این سخن را شنید، روى دو پاى امام افتاد و بوسید و با سوز و گداز مىگفت: «مادرم به عزایم بنشیند (که بروم) شمشیرم معادل هزار درهم، و اسبم نیز معادل هزار درهم است، خداوند افتخار همسوئى با تو را به من عطا کرده، از تو جدا نگردم تا در راه تو قطعه قطعه شوم».
سپس امام به خیمه زینب علیها السلام وارد شد، نافع در مقابل خیمه در انتظار امام ایستاد، شنید زینب به برادر مىگوید: آیا اصحاب خود را امتحان کردهاى، من ترس آن دارم که هنگام خطر تو را تنها بگذارند.
امام فرمود: «سوگند به خدا آنها را آزمودم دیدم همه آماده و استوار هستند و همانند اشتیاق کودک به پستان مادرش، اشتیاق به مرگ دارند».
نافع مىگوید: وقتى که این سخن از زینب علیها السلام شنیدم، گریه کردم، و نزد حبیب بن مظاهر آمدم و آنچه را شنیده بودم به او گفتم.
حبیب گفت: سوگند به خدا اگر انتظار فرمان امام نبود هم اکنون با شمشیر به سوى دشمن حمله مىکردم.
گفتم: من گمان مىبرم بانوان حرم با حضرت زینب علیها السلام این گونه سخن بگویند و پریشان گردند، مناسب است که اصحاب را جمع کنى و نزد خیمه زینب علیها السلام برویم و با گفتار خود، قلب آنها را گوارا و استوار سازیم.
حبیب، اصحاب را جمع کرد، و سخن نافع را به آنها گفت، همه گفتند: اگر انتظار فرمان امام نبود، هم اکنون به دشمن حمله مىکردیم، چشمت روشن و خاطرت آرام باشد که ما استوار هستیم.
حبیب براى آنها دعا کرد، و با هم کنار خیام بانوان آمدند و صدا زدند: «اى گروه بانوان و حرمهاى رسولخدا صلى الله علیه و اله و سلم این شمشیرهاى جوانمردان شما است که سوگند یاد کردهاند در غلاف نکنند مگر اینکه گردن دشمنان را بزنند، و این نیزههاى جوانان شما است که قسم خوردهاند به زمین نیفکنند مگر اینکه به سینههاى دشمن فرو کنند».
بانوان با گریه و ندبه از خیمهها بیرون آمدند و گفتند: «اى پاکبازان، از حریم دختران رسولخدا و بانوان منسوب به امیر مؤمنان علیه السلام حمایت کنید و دریغ منمائید».
اصحاب همه صدا به گریه و شیون بلند کردند (که آرى ما عاشقانه از شما حمایت مىکنیم و اشک شوق مىریزیم). (5)
از وقایع شب عاشورا اینکه امام حسین علیه السلام فرزندش على اکبر را با سى سواره و بیست پیاده براى آب آوردن (به سوى فرات) فرستاد، آنها در شرائط بسیار خطرناک رفتند آب آوردند، امام به یاران فرمود: «برخیزید و از آب بنوشید و وضو بسازید و غسل کنید و لباسهاى خود را بشوئید تا کفن شما باشند». (6)
نیز در مقاتل نقل شده:امام حسین علیه السلام برادرش عباس علیه السلام را (شب تاسوعا یا عاشورا) با سى نفر سواره و بیست نفر پیاده براى آوردن آب، روانه فرات کرد، بیست مشک همراه آنها بود، آنها در تاریکى شب خود را به آب فرات رساندند عمرو بن حجاج فرمانده نگهبانان آب فرات وقتى که آنها را شناخت به آنها گفت: حق آشامیدن آب دارید ولى حق بردن آن را ندارید.
عباس علیه السلام و همراهان، مشکها را پر از آب کرده و روانه خیام شدند، دشمنان سر راه آنها را گرفتند و جنگ سختى درگرفت، جمعى از دشمنان کشته شدند، ولى از اصحاب عباس علیه السلام کسى کشته نشد، و آنها مشکهاى آب را به خیمه رسانیدند، امام حسین علیه السلام و سایر اهلبیت علیه السلام از آن آب آشامیدند.
«فلذا سمى العباس سقاء».
امام حسین علیه السلام به اصحاب فرمود: خیمههاى خود را نزدیک هم کنند و خیمههاى مردان را در جلو خیمههاى زنان قرار دهند، و در پشتخیمهها گودالى کندند و هیزم و نى در آن ریختند و آتش افروختند تا لشکر دشمن نتواند از پشتخیمهها به سوى خیمهها هجوم بیاورد. (7)
امام در نزدیک سحر شب عاشورا، در سرا پرده مخصوص بدن خود را نوره کشید که آن را با بوى مشک معطر کرده بودند، در آن وقت بریر بن خضیر و عبدالرحمان کنار آن خیمه به نوبت ایستاده بودند که بعدا خود بدنشان را پاک و خوشبو سازند، بریر با عبدالرحمان شوخى مىکرد، عبدالرحمان به او گفت: امشب هنگام شوخى نیست:
بریر گفت: قوم من مىدانند که من نه در جوانى و نه در پیرى هل شوخى نبودهام، اکنون که مىبینى شادى مىکنم از این رو است که مىدانیم شهید مىشودم و بعد از شهادت، حوریان بهشت را در بر خواهم گرفت و از نعمتهاى بهشت بهرهمند مىشوم. (8)
از حضرت زینب علیها السلام نقل شده فرمود: در شب عاشورا، نصف شب به خیمه برادرم حضرت عباس علیه السلام رفتم دیدم جوانان بنىهاشم به دور او حلقه زدهاند و او مانند شیر ضرغام با آنها سخن مىگوید، و به آنها مىفرماید: «اى برادرانم و اى پسر عموهایم! فردا هنگامى که جنگ شروع شد، نخستین کسانى که به میدان رزم مىشتابد، شما باشید، تا مردم نگویند: بنى هاشم جمعى را براى یارى خواستند، ولى زندگى خود را بر مرگ دیگران ترجیح دادند ...».
جوانان بنى هاشم پاسخ دادند: «ما مطیع فرمان تو مىباشیم».
حضرت زینب علیها السلام مىگوید: از آنجا به خیمه «حبیب بن مظاهر» رفتم دیدم با یاران (غیر بنى هاشم) جلسه مذاکره تشکیل داده و به آنها مىگوید: «فردا وقتى که جنگ شروع شد، شما پیشقدم شوید و نخست به میدان بروید، و نگذارید که یک نفر از بنى هاشم، قبل از شما به میدان برود، زیرا که بنى هاشم، از سادات و بزرگان ما مىباشند ...».
اصحاب گفتند: «سخن تو درست است» و به آن وفا کردند. (9)
هنگام سحر شب عاشورا، امام حسین علیه السلام اندکى خوابید و بیدار شد، و به حاضران فرمود: در خواب دیدم، سگانى به من روى آوردند تا مرا بدرند، در میان آنها سگى دو رنگ دیدم که از همه بر من سختتر بود، و گمان دارم کشنده من از میان دشمن، مردى مبتلا به پیسى است، باز در عالم خواب رسولخدا صلى الله علیه و اله و سلم را با جمعى از اصحاب دیدم، فرمود: «اى پسرک من، تو شهید آل محمد هستى، و اهل آسمانها از آمدن تو شادى مىکنند و امشب افطار تو در نزد من باشد، تاخیر مکن، این فرشتهاى است که از آسمان فرود آمده تا خون تو را بگیرد و در شیشه سبزى نگهدارد».
این خوابى را که دیدهام حاکى است که اجل نزدیک است و بدون شک هنگام کوچ کردن فرا رسیده است. (10)
امضاء شهادتنامه
امشب شهادتنامه عشاق امضاء میشود فردا زخون عاشقان این دشت دریا میشود
امشب کنار یکدگر نشسته ال مصطفى فردا پریشان جمعشان چون قلب زهرا میشود
امشب بود برپا اگر این خیمه ثاراللهى فردا بدست دشمنان برکنده از جا میشود
امشب صداى خواندن قرآن بگوش آید ولى فردا صداى الامان زین دشت برپا میشود
امشب کنار مادرش لب تشنه اصغر خفته است فردا خدایا بسترش آغوش صحرا میشود
امشب رقیه حلقه زرین اگر دارد بگوش فردا دریغ این گوشوار از گوش او وا میشود
امشب به خیل تشنگان عباس باشد پاسبان فردا کنار علقمه بیدست سقا میشود
امشب گرفته در میان اصحاب اما خویش را فردا عزیز فاطمه بىیار و تنها میشود
امشب سر سرّ خدا بر دامن زینب بود فردا زینبین خولى و دیر نصارى میشود
خدا کند نرود امشب و سحر نشود که شام زینب غمدیده تیره تر نشود
خدا کند نشود صبح این شب عاشورا خدا کند که سحرگاه جلوه گر نشود
پىنوشتها:
1- ترجمه ارشاد مفید ج 3 / ص 93 - 95.
2- منتهى الآمال ج 2 / ص 247.
3- ترجمه ارشاد مفید ج 2 / ص 97.
4- بحار ج 44 / ص 394 - نفس المهموم ص 118.
5- مقتل الحسین مقرم ص 262 - 263.
6- نفس المهموم ص 117.
7- همان مدرک.
8- مثیر الاحزان ابن نما ص 54 - لهوف ص 84 - بحار ج 5 ص 1.
9- کبریت الاحمر ص 479.
10- نفس المهموم ص 119.
Pasted from <http://www.aviny.com/Occasion/Ahlebeit/ImamHosein/Moharram/87/10/Shab_Ashoora.aspx>